به دست آوردن تریبون، مسئله این است!

در جامعه ای که مرجعیت افراد براساس موقعیت و تریبون آنها است و نه نخبگی و توانایی شان، کچل، زلفعلی می شود؛ آدم کوتاه قد و ناتوان، نامش، رستم می شود. فردی که مدیریت بلد نیست مدیر می شود؛ فردی که جرأت ندارد نماینده یک جمعیت و عده می شود.نتیجه چنین وضعیتی معلوم است: ناکارامدی و ناتوانی. در این شرایط هرکسی حرف خود را می زند و هیچ معیار و مبنایی برای قضاوت در مورد درستی و نادرستی وجود ندارد؛ علمی و غیر علمی، حق و ناحق، درست و نادرست، دوغ و دوشاب و غیره با هم قاطی می شود...

شرایط نامناسب فرهنگی جامعه و ایجاد شکاف میان نخبگان و مسئولان موجب شده است تا گروهی از کارشناسان و نخبگان منزوی و خانه نشین شود و برخی افراد کم سواد و پرگو تریبونها را در اختیار گرفته در روز ساعتها سخنرانی کرده و در کنار آن  به مصاحبه و شرکت در میزگردهای تلویزیونی و رادیویی می پردازند. به راستی آیا بضاعت جامع علمی و نخبه کشور که صدها هزار عضو هیات علمی دانشگاه، استاد حوزه، محقق و پژوهشگر و مدیر باتجربه و کارشناس دارد در حد همین تریبون دار فعلی است که آنها را مجموعا می توان در یک اتوبوس جای داد؟!

عبدالله موحد در این باره نوشته است: در بن مایه نظری نظام های دنیاطلب و سرمایه داری خصوصا در حوزه اقتصاد و منابع مادی و مصرفی، این نگاه وجود دارد که منابع قلیل و کمیابند. این نگاه معطوف به قلت و کمی منابع، منجر به تلاش و تمرکز برای بدست آوردن منابع به اصطلاح کمیاب شده است؛ امری که ممکن است حتی منجر به رفتارهای ناشایست و نادرستی مثل دروغ، خیانت، غیبت، پاچه خواری، ریا، تزویر و غیره هم بشود.

در این نگاه، انسان ها اگر گرگ هم نباشند، رقیب سرسخت یکدیگرند. در این وضعیت کافی است نگاه اخلاقی، حاکم نباشد تا رفتارهای غیراخلاقی و غیر انسانی زیادی صورت گیرد. این نگاه حتی به حوزه های شهرت و قدرت و ثروت هم گسترش پیدا می کند و دستیابی به عوامل آنها را، «ادامه حیات» قلمداد می کند. البته این نگاه در میان حیوانات هم وجود دارد که به آن «قانون جنگل» می گویند اما تفاوتی که حوزه انسان ها با حوزه حیوانات دارد در این است که حیوانات بر اساس غریزه خود که زیاده خواه نیستند و به حد فردی خود راضی هستند، عمل می کنند حال آن که انسان ها، به خاطر وجود اراده  و قدرت تصمیم گیری می توانند زیاده خواه باشند و حتی این زیاده خواهی شان می تواند سیری ناپذیر هم باشد.

 

 

این دیدگاه را ابن خلدن نیز در باب شهر مطرح می کند. وی بر اساس دیدگاهی که به عصبیت به عنوان جوهر و بن مایه تفکرش دارد، معتقد است کسی که از بادیه نشینی و زندگی سخت بادیه نشینی جدا شود و شهرنشین شود، طبیعت ثانویه ای پیدا می کند که مبتنی بر نیاز های اولیه وی نیست و فرد را جهت تحقق این نیاز ها وادار به هرکاری می کند.

در وضعیت فکری فوق الذکر در حوزه نخبگی به نوعی مرجعیت افراد نه براساس توانایی و قابلیت نخبگی بلکه براساس به دست آوردن موقعیت و تریبون، به هر نحو ممکن است. یعنی هرکسی در هرجایی به هر موقعیتی رسید باعث مرجعیت و اعتبار وی می شود. البته معنای مرجعیت عام مد نظر است.

به نظر می آید این نگاه و تفکر دنیاگرایانه نادرست، هم اکنون در برخی وضعیت های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ما شکل گرفته است. انگار نه انگار خدایی که این دنیا و مافیها را ساخته منبعی تمام نشدنی است؛ خدایی که هر فردی را بر اساس ویژگی خاصی آفریده است و آن فرد از یک توانایی متفاوتی برخوردار است و قرار نیست هیچ کسی به تعبیری جای دیگری و به اصطلاح حق و سهم دیگری را بگیرد. نمونه تفکر سطحی و ابتدایی اما درست این اعتقاد این مثل عامیانه است که «هر که دندان دهد نان هم دهد»؛ یعنی هر که را که در بارگاه الهی به نعمت خلق مزین شده، حقش در بهره مندی از دنیا هم محفوظ است.

در جامعه ای که مرجعیت افراد براساس موقعیت و تریبون آنها است و نه نخبگی و توانایی شان، کچل، زلفعلی می شود؛ آدم کوتاه قد و ناتوان، نامش، رستم می شود. فردی که مدیریت بلد نیست مدیر می شود. فردی که جرأت ندارد نماینده یک جمعیت و عده می شود. کسی که تخصص بانکداری ندارد بانکدار می شود و غیره. نتیجه چنین وضعیتی معلوم است: ناکارآمدی و ناتوانی. در این شرایط هرکسی حرف خود را می زند و هیچ معیار و مبنایی برای قضاوت در مورد درستی و نادرستی وجود ندارد؛ علمی و غیر علمی، حق و ناحق، درست و نادرست، دوغ و دوشاب و غیره با هم قاطی می شود.

بروز چنین وضعیتی ناشی از چیست؟ آیا نبودن فضا و بستر انتخاب افراد در جایگاه های خود؟ فقدان نگاه درست به انسان ها و این دنیا؟ حسادت، بخل و غیره؟ چرا که در این وضعیت هرکسی و فردی مبتنی بر موقعیت و تریبون بدست آورده خود می تواند حرف خود را مطرح و پیش ببرد. مثلا یکی با داد زدن و چاقو کشی؛ یکی با دروغ و تزویر و ریا؛ یکی با رشوه؛ یکی با آشنابازی؛ یکی با ایجاد شایعه و تهمت و غیره.در این موقعیت هرکسی که بتواند راه های زیادی بکار ببرد بهتر می تواند کار خود را پیش ببرد و به نوعی حرف خود را به کرسی بنشاند.

در این وضعیت آدم ها یکدیگر را طعمه می کنند؛ هرکسی در هرموقعیتی قرار می گیرد از آنجا که بر اساس شایستگی نبوده، به دنبال سوء استفاده از موقعیت خود می شود؛ فضای دروغ، شایعه، خیانت، تخریب، تهمت و به زیر کشیدن یکدیگر و  غیره زیاد می شود. آیا در این وضعیت فوق الذکر منطق و علم و اخلاق می تواند کارگشا باشد؟ شکی نیست در حالت عادی، کسی در خوب و خیر بودن علم و اخلاق و منطق و صبر و حوصله تردیدی ندارد ولی حاکمیت علم و اخلاق و منطق و به طور کلی کار فرهنگی، که شکل دهنده به اذهان و بینش های انسان ها است و در اعماق وجود انسان ها می تواند رسوخ کند به این راحتی مگر ممکن است تحقق یابد؟

این حوزه احتیاج به کار بلند مدت و برنامه ریزی شده، کار نهادی، آموزش گسترده، بکارگیری اصحاب علم و خرد و تخصص هرچند مخالف دیدگاه های مدیران ارشد اجرایی باشد و مواردی از این دست دارد و نقش قدرت و اقتدار بسیار سنگین است. به نظر می آید نوع طراحی فضاهای فرهنگی و اجتماعی در تحقق این نتایج موثر است. اگر نظام استخدام افراد براساس ملاحظات مبتنی بر توانایی و تبحر نباشد و هزار ویک ملاحظه دیگر باشد غیر از توانایی و تخصص، مطمئنا نتیجه همین می شود که هست. باید فضا برای عرضه و ارائه همه وجود داشته باشد تا از میان بهترین ها شایستگان انتخاب شوند.

 

منبع:  آینده

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا